ببین از جان خود سیرم تو را من چشم در راهم
و تا روزی که میمیرم تو را من چشم در راهم
تمام دلخوشیهایم به یک لبخند تو بند است
ولی بی تو زمینگیرم تو را من چشم در راهم
ببین باران اشک از دیده میبارد به دشتی خشک
و تا این است تقدیرم تو را من چشم در راهم
نمیآید صدایی جز صدای شرک و استکبار
و چون مشتاق تکبیرم تو را من چشم در راهم
وجودم غرق ناپاکی و عصیان گشته ای مولا
دهی تا غسل تطهیرم تو را من چشم در راهم
شکستم در هجوم نامرادی ها به امیدی
که در آغوش خود گیرم تو را من چشم در راهم
87/9/22 .................