رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد، وصل میکشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیدهایم هنوز آن جمال زیبا را
شرارههای دلم اشک شد ز دیده چکید
ببین چگونه به آتش کشید، دریا را
قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم، تمام دنیا را
به شوق آنکه ز کوی توام نشان آرد
به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را
جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم
طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را
نسیم صبح ز راهی که آمدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را
87/11/11 .................