حیف است اگر مکدر از کینهی تو باشم
آیینهوار بگذار، آیینهی تو باشم
تو گوهری و اینجا گوهر نمیشناسند
بگذار من ـ فقط من ـ گنجینهی تو باشم
سیمرغ و قلهی قاف، افسانهای قدیمیست
مثل کبوتر ای کاش بر چینهی تو باشم
من راز سر به مهرم، رازی بزرگ و بیتاب
بگذار تا قیامت در سینهی تو باشم
ایام هفتهی من تکرار روزمرْگیست
تا کی در انتظار آدینهی تو باشم؟
مرتضی امیریاسفندقه
87/9/8 .................