غم میدواند عقربکها را، آرامش ساعت به هم خوردَه است
کو لحظهی سبزی که میآیی، آْن لحظه که غیبت به هم خورده است
روزی گران بودند عاشقهات، بازارها از نامشان پر بود
امروز اما در نبود تو، بدجور این قیمت به هم خورده است
ایوب بودم سالها بی تو، طاقت میآوردم شتابم را
اما نمیدانم چرا حالا آن صبر و آن طاقت به هم خورده است
من با تو پیمان بسته بودم تا یک جمعهی نزدیک برگردی
هر کس نداند فکر خواهد کرد امروز آن صحبت به هم خورده است
دنیا فقط یک شوخی تلح است وقتی که جای تو در آن خالیست
اما تو جدی میرسی از راه، روزی که جدیّت به هم خورده است
معلول، چشمانِ به در مانده است، علت تویی که باز میگردی
اینگونه با یک لحظه تأخیرت، قانون علّیت به هم خورده است
میلاد عرفانپور
89/1/27 .................