صبـحِ بـی تـو، رنـگ بـعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تـو حتـی مهـربـانی حـالتـی از کـینـه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است کارِ عشق بازی
عشق، امـا کـی خـبـر از شـنـبه و آدینه دارد
جُـغـد، بـر ویـرانه میخـواند بـه انـکارِ تـو امــا
خــاک ایـن ویـرانـهها، بویی از آن ویرانه دارد
خـواستــم از رنـجـشِ دوری بگویم، یـادم آمد
عـشق بـا آزار، خـویـشـاونـدی دیـریـنه دارد
رویِ آنــم نـیـسـت تـا در آرزو، دستی بـرآرم
ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد
در هـوای عـشقِ تـو پر میزند با بیقراری
آن کبوترْ چاهیِ زخمی که او در سیـنـه دارد
نـاگـهان قـفـلِ بـزرگ تـیــرگی را میگـشاید
آن کـه در دسـتـش کلید شهـر پـر آیینه دارد
زندهیاد قیصر امینپور
89/2/17 .................