آوار شد مصیبت بر شانه تحمل
درهم شکست یک زن در کوچههای کابل
زن شعله میکشید و در خشت و خاک میجست
لعنت به دستهایم، لعنت به این تعلل
میجست و زیر گوش آوار ناله میکرد
لالائیت نگفتم، حالا نخواب ای گل
از زیر خاک کمکم یک جفت چشم رویید
چشم فرشتهای که میزد به آسمان زل
شب بود و ماه بر این ویرانه نور میریخت
مادر غزل گشت و سوخت در آتش تغزل
حالا در انتظار مردی از آن ور رود
او هر غروب جمعه میایستد سر پل
امیرمسعود حسینی
86/2/8 .................