کو آن که حادثه را همسفر شود
در موجخیز فاجعه مرد خطر شود
میخواهم اینکه بگذرم از هر چه هست و نیست
مردی کجاست تا که مرا همسفر شود
دلخونم از تظاهر آیینه، خستهام
خورشید کو که ریشه شب را تبر شود
"اشفع لنا" که روی حضورم به عشق نیست
مگذار این که فاصلهها بیشتر شود
هر جمعه چشمهای تو را گریه میکنیم
مگذار باغ غربتمان بیثمر شود
باید به سمت پنجره دست دعا گرفت
کی میشود که این شب سُربی سحر شود
این شعر نیست، عقده فریاد در گلوست
شاید به یمن نام شما شعلهور شود
طی میکنم زمین و زمان را به شعر خویش
لطف تو چون همیشه اگر بال و پر شود
سیدجعفر عزیزی
86/1/19 .................