رسالهای که نوشتم ز اشک ناز فروشم
نه شد که بر تو فرستم ، نه شد که باز بپوشم
گناه و درد به یک سو ، غم فراق به یک سو
تمام عمر، دو بار گران نشسته به دوشم
گلایه هست و لیکن، نمانده حال گلایه
تو در سؤال بکوش و مبین، چنین که خموشم
ز پای گرچه بیفتم ، وصال تو ندهد دست
ولی چه چاره که باید، تمام عمر بکوشم
اگر چه بی کس و کارم، اگر چه هیچ ندارم
به عالمی، سر مویی، ز زلف تو نفروشم
قسم به دیده جوشان ، قسم به خانه بدوشان
که تا نیامدنت جز ، به خُمّ اشک نجوشم
به حال بی کسی من ، کسی نکرد عنایت
ثمر نداد فغانم ، اثر نکرد خروشم
دل گرفته علاجی به غیر گریه ندارد
من آن علاج به دستم ، من آن پیاله به دوشم
چگونه هست میسّر ، که رانی از در لطف ات؟
مرا که قید تو بر گردن است و حلقه به گوشم
87/12/23 .................