آیینهها به گرد حضورت نمیرسند
حتی به چشمهای صبورت نمیرسند
با چشمی از پرنده به بنبست میرسیم
این کوچهها به باغ بلورت نمیرسند
این کوچههای شبزده آوخ که سالهاست
یک لحظه هم به رد عبورت نمیرسند
من خوب میشناسمت ای آخرین چراغ
پروانهها به چشمه نورت نمیرسند
مردان پابرهنهی این قوم ماندهاند
آخر چرا به عصر حضورت نمیرسند؟
پروانهها ... دو مرتبه آغاز میشوند
آیینهها ... به گرد حضورت نمیرسند
مریم سقلاطونی
88/2/11 .................