با اشک میزنم ورق این فال خسته را
فالی دوا نمیشود این سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سیل میشود
هر وقت باز میکنم این زخم بسته را
این نذر عاشقی است که ریزم به هر قدم
گلها به پای آمدنت دسته دسته را
از بس نیامدی غزلم پیر شد، ببین!
رنگِ سپیدِ روی غزلها نشسته را
باید شبی نشست، غزل عاشقانه چید
این واژهای خالی از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهای منتظر
منت گذار جادهی با اشک شسته را
سیدجعفر حسینی
88/1/28 .................